هوا داغ است، خفه است، یک جور خاصی خفقان آور است.

به سختی پلک هایم را از هم جدا میکنم، کف دستم را روی شن های داغ میگذارم و به زحمت تن بی رمق را از زمین میکَنم، تپه های شنی دور سرم به گردش درمی آیند، لحظاتی مینشینم تا کمی تعادل از دست رفته را به دست آورم.

نگاهم کمی دورتر را نشانه میگیرد، همان جا که دو صفحه آبی رنگ و قهوه ای به هم میرسند

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هیئت منتظران ظهور پیراهن شورت ورزشی مراحل ثبت شرکت قدیمترین سایت ایرانی مجله آشپزی ایران بانو آشپزباشی نمایندگی خدمات پس از فروش کولرهای گازی خسرویان مكنون